درد تو، درد من

ساخت وبلاگ

#از­­_میان _نامه ­های­_عاشقانه

دیروز  تو تمام مدت روی کاناپه دراز کشیده بودی. چند قرص مسکن خورده بودی. اما هیچ کدام اثر گذار نبود. پاهایت را از درد به هم می ­زدی. صدا از پاهای دردناکت درمی ­آمد از لبان تو نه. چانه من با هر تکان پاهایت می ­لرزید. معلوم است که نگذاشتم اشک­هایم را ببینی، چون می­ دانم دلت می گیرد. نمی ­خواستم گرفتگی دل هم به گرفتگی کمر و بقیه عضلاتت اضافه شود.

دلم اما مثل سیر و سرکه می­ جوشید و بی­قرار بود. یکی یکی قرص­هایی را که خورده بودی، می ­شمردم تا ببینم بلاخره چه زمانی افاقه می­ کنند. تو اما مثل همه این 40 سال، وقت مریضی خیلی مظلوم شده بودی. حرف نمی­زدی و در سکوت درد می ­کشیدی و من می­ دانستم سکوت مسکن خوبی است برای تو. همین شد که  لبهایم را دوختم به هم و لام تا کام حرف نزدم. فکر کنم هزار سال گذشت تا بلاخره مسکن­ها کار خودشان را کردند و خوابت برد. حالا خوابیدی اما گاهی توی خواب از درد ناله می­کنی. چنگ می­ زنند به قلبم.

 ساعتت را کوک کردم تا برای نماز شب خواب نمانی. بیدار که شوی من خوابم. آنقدر حرص خوردم که مجبور شدم قرص آرام­بخش بخورم و الان به زور چشمانم را باز نگه داشتم تا این را بنویسم. می­دانم صبح بهتر خواهی شد. پس با آرامش می ­خوابم. لطفا برای صبحانه، چای دم کن.

 

پ.ن: متن هایی که در با هشتگ «#از­­_میان _نامه ­های­_عاشقانه» نوشته می شوند، تلاشی هستند در جهت تمرین نوشتن. 

 

 

تاب می خورد!...
ما را در سایت تاب می خورد! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dfmrasouli1 بازدید : 212 تاريخ : پنجشنبه 5 دی 1398 ساعت: 7:36